نوشته ها

نوشته ها

نوشته ها

نوشته ها

رهی

نه دل مفتونِ دلبندی، نه جان مدهوش دلخواهی

 نه بر مژگانِ من اشکی، نه بر لبهایِ من آهی

 نه جانِ بی نصیبم را پیامی از دلارامی

 نه شامِ بی فروغم را نشانی از سحرگاهی

 نَیابَد محفلم گرمی، نه از شمعی، نه از جمعی

 ندارد خاطرم الفت، نه با مِهری نه با ماهی

 به دیدارِ اَجَل باشد اگر، شادی کنم روزی

 به بخت، واژگون باشد اگر خندان شوَم گاهی

 کیَم من ؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان

 نه آرامی، نه امیدی،نه همدردی، نه همراهی

 گَهی افتان و خیزان، چون غباری دربیابانی

 گهی خاموش و حیران، چون نگاهی بر نَظَرگاهی

 رهی، تا چند سوزَم در دلِ شبها چو کوکبها

 به اقبالِ شَرَر نازَم، که دارد عمرِ کوتاهی 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد