نوشته ها

نوشته ها

نوشته ها

نوشته ها

جمله خفاشند، ای خورشیدِ روز

جمله خفّاشند اى خورشیدِ روز


سر بر آر‌ و جمله ظلمانى بسوز


صاف‌کن این دُردِ غم‌آلوده را


نور ده ‌‌این شمعِ شبِ افسرده را


عالمى قائم به تو، چون تو‌‌  به جان


تا شود پیدا ز امرت، ‌کُن ‌فَکان


اى بهاىِ جان، به یادِ روى تو


نکته ها گویم همى از خوى تو


تا بر آرم جانها را از خِرَد


تا ببینم دُرِّ عشقت که خَرَد


بر فروزم آتشى اندر ‌جهان


تا بسوزم پرده هاى قدسیان


حور معنى را بر‌‌آرم از حجاب


نور غیبى را کنم کشفِ نِقاب


رمزى از اسرارِ عشقِ سرمدى


باز گویم چون به جان باز آمدى


خوش‌ بیا‌ اى‌طیر‌‌ِ نارى در بیان


تا نمانَد وصفِ هستى در میان


پاک‌کن این قلبهاى پُر حَسَد


نَقد کن این قلب‌هاى بى رَصَد


تا که بیهوشانِ عهدت اى‌کریم


هم به هوش آیند از جامِ قدیم


بلکه از‌ الحانِ قدس اى یارِ ما


دورکن هم هوش و بى هوشى زِ ما​

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد