زندگی خلاصه ایست از:
ناخواسته به دنیا آمدن، ناگهان بزرگ شدن
مخفیانه گریستن ، دیوانه وار عشق ورزیدن عاقبت در حسرت آنچه دل میخواهد و منطق نمی پذیرد
مردن...
برانتد راسل
جان به جانان کی رسد؟ جانان کجا و جان کجا؟
ذره است این، آفتاب است آن، آن کجا و این کجا؟
دست ما گیرد مگر، در راه عشقت جذبهای
ورنه پای ما کجا، وین راهِ بیپایان کجا؟
تَرکِ جان گفتم و نهادم پا به صحرایِ طلب
تا در آن وادی مرا، از تَن برآید جان کجا
جسمِ غم فرسودِ من، چون آوَرَد تابِ فراق؟
این تنِ لاغر کجا، بارِ غمِ هجران کجا؟
در لب یار است آب زندگی، در حیرتم
خَضر میرفت از پیِ سرچشمه حیوان کجا؟
چون جَرس با ناله عمری شد که رَه طِی میکند
تا رسد هاتف به گرد محملِ جانان کجا
یک روز از بهشتت، دزدیده ایم یک سیب
عمری است در زمین ات،هستیم تحتِ تعقیب
خوردیم در زمین ات ،این خاکِ تازه تاسیس
از پشت سر به شیطان، از روبرو به ابلیس
از سُکرِ نامت ای دوست، با آن که مست بودیم
مارا ببخش، یک عمر، شیطان پرست بودیم
حالا در این جهنم، این سرزمینِ مرده
تاوانِ آن گناه و آن سیبِ کرم خورده
باید میان این خاک، در کوه و دشت و جنگل
عمری ثواب کرد و برگشت جای اول ...!