....این بیان باشد مقدّس از لسان
کى به معنیش رسند این ناکسان
این بیان ازگفت ولفظ وصوت نیست
این بیان، جانست و او را موت نیست
عاشقان بینى تو اَندر این بهار
جان نثار آورده هر دم صد هزار
این بهار عزّ روحانى بُوَد
این ربیع قدس ربّانى بود
گر وزد بر تو نسیمى زین سبا
جان فانیّت کِشَد جام بقا
گرنسیمىآیدت ازکوى دوست
جان فدایش کن که این جان هم ازوست
لالهء توحید بین در این بهار
سنبلِ تجرید بین از زلف یار
غنچههاى معرفت زین طَرف جو
جملگى از شوقِ او در جستجو
سروهایش حاکى از قدّ نگار
سبزه هایش دفترى از خَدّ یار
بلبلانش مست از جام الست
قمریانش از جمال دوست، مست
عندلیبان در هواى وصل او
جمله مستند از نسیمِ فضلِ هو
نغمه این بلبل ار ظاهر شود
جانِ خَلقان از حسد طاهر شود
بحرمعنى زینبیان موّاج شد
فُلکِ هستى زین کَرَم لَجلاج شد
هرشقائق که برآید زین بهار
صد حقایق بر دمد از سرّ یار
بوى مشک آیدهمى از جَعدِ یار
دستِ فضلش میکند بر تو نثار
زلف اوهمچون سمندر بین به نار
کو همى گردد به نارِ روى یار
عندلیبِ قدسى از هجرانِ دوست
ناله ها داردکه سوزد مغز و پوست
گر زدرد هجر خود آهى کشد
شعله اندر جان خاصان افکند
غیر خاصانرا نباشد زین نصیب
وامگیر از لطفِ اینفضل، اىحبیب
بر وَزان مشک الهى را زِ جان
تا ز عطرت بو برند اینناکسان
این بهارِ روح باشد جاودان
نى بهارى کز پیش آید خزان
زین بهارِقدس، روح آید برون
و ز هوایش نورِ نوح آید برون
بر نشاند اهل کشتى رابفُلک
پس ببخشد هرکه را صدگونه ملک
اى جمال اللّه برونآاز نقاب
تا برون آید ز مغرب آفتاب....
پنجشنبه 24 اسفند 1402 ساعت 17:30