...اى نگار از روى توآمد بهار
زین بهار آمد حقایق بیشمار
هر گُل از وى دفترى ازحُسنِ دوست
هر دل از وى کوثرى از فضلِ هوست
اینبهاران راخزان ناید ز پى
جمله گلها طائف اندر حول وى
این بهارى نه که جان درکش کند
این بهارى که روانها را کَنَد
آن بهاران شوق خوبان آورد
وین بهاران عشق یزدان آورد
آن بهاران را فنا باشد عقب
و این بهاران را بقا باشد لقب
آن بهارازفصل خیزد درجهان
و این بهار از نور روى دلستان
آن بهاران لاله ها آرد برون
و ین بهاران ناله ها دارد کنون
این بهار سرمدى از نورِ شاه
بر زده خَرگاه تا عرشِ اِله
جمله درخرگاه او داخلشدند
گر تو چشمت هست بنگر هوشمند
شاه ما چون پرده از رخ بفکند
این بهاران خیمه بر گردون زند
یار ما چون بفکند از رخ نقاب
این بهاران بر فروزد بى حجاب
ما به رویش در بهاران اندریم
ما زرویش در گلستان ننگریم
ما به ذکرش فارغیم از ذکر کان
ما ز شمسش بازِغیم اندر جهان
گرنسیمى بروزد زینخوش بهار
یوسفان بینى که آیند در نظار
گر نسیمى بر وزد زین بوستان
یوسفان روح بینى در جهان
جسمها بینى که گرددهمچو روح
روح را هر دم رسد صد گون فتوح
این ربیع قدس جانان هردمى
صد بیان دارد ولی کو محرمى
این بیان باشد مقدّس از لسان
کى بمعنیش رسند این ناکسان...